97.

ساخت وبلاگ

ما 4 تا خواهر بودیم که آخریش من بودم.. ته تغاری مهریه که رو تنهایی ماها میخوره.. اونایی که براتون از لوسی ته تغاریا میگن لوسایی بودن که هیچوقت غم دیر رسیدن، دیر داشتن و نفهمیدن.. باورت بشه یا نه بزرگترین چیز دنیا خانواده اس.. همه چیزی که هستی، خواهی بود، همه اش.. اینو دیر میفهمی، وقتی که اینقد قدم زدی که پاهات همیشه خسته اس، وقتی که دلت هیچ کجا آروم نمیگیره.. دوم دبستان که بودم هر وقت مامان و بابام دعوا میکردن مینشستم و رفتن رو تصور میکردم.. رفتن رو همه تصور میکنن اما توی اون شرایط من فقط فعل رفتن رو تصور میکردم دو تا پایی که دارن میرن.. حالا هزار بار طول و عرض اتاق سه در چهارممو قدم میزنم و هیچوقت قرار نیست به جایی برسم.. باید خیلی خوش شانس باشی که این گذشته ی دوس نداشتنی و مثل یه بچه ی معلول پر دردسر بپذیری اما هر وقت که یادش بیفتی یاد همه ی شبای بی طاقتی ات میفتی.. بی طاقتی از چیری که نه میخوای تموم بشه نه قلبت میتونه تحمل اش کنه.. اول اش با خودم گفتم شاید دارم برای همه ی کسایی مینویسم که مثل خودم ان ولی دارم برای خودم مینویسم، خودی که توی شبای بی طاقتی نمیدونه باید آرزوی چی کنه.. کم کم میفهمی خانواده مهم ترین عزیز زندگیته که عشق اش تو دلت بذر تنفر میپاشه.. باید شبای بی طاقتی رو تا صبح قدم زده باشی تا بفهمی چی میگم.. ماها حتی عشقمونو هم پای خانواده گریه کردیم.. اونجایی که همه ی نداشته هاشونو از یکی دیگه خواستیم، از کسایی که هیچوقت نفهمیدن یه سرت عشق بودن یه سرت تنفر چه پدری از دل آدم در میاره.. من برای خود بی طاقتم نوشتم که یه شب تا صبح مثل همین الان خودشو با وعده روزهای خوب گول میزد و یه شب تا صبح دیگه از نیومدنش تا صبح تب میکرد.. هر تب توی تنهایی شب ات یه تار موی سفیدت میشه اما هیچکس قرار نیست بفهمه.. امشب یاد همه ی اون شبا کنج چشام نشسته و پس اش میزنم.. فقط برای اینکه براش بنویسم من قد همه ی نداشتناش دوسش دارم.. هیچی عوض نشده ولی ما مگه توی دنیای به این بزرگی جز هم کی و داریم؟!! من اونقدر دوست دارم که میپذیرمت حتی اگه همه دنیا گذاشته باشنت پشت سر.. اینقدر بهش نزدیکم که درد همه ی شب هاش نزدیک چشمامه ولی جون دلم دنیا برای ما قد خودمونه.. آرزوی روزای خوب و نگه دار توی دلت و با من ببین و بشنو و حس کن.. من نمیدونم ته اش چی میشه.. بالاخره قلبت آروم میگیره یا پاهات وایمیسته، نمیدونم بالاخره یه جا زود میرسی یا نه اما تو رو خدا بیا تا جایی که تونستیم بریم.. حداقل اش اینه توی شبای بی طاقتی نمردیم..

+ نوشته شده در  جمعه نهم تیر ۱۳۹۶ساعت 3:32  توسط blue 

سفر به انتهای شب...
ما را در سایت سفر به انتهای شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : the-blue-zo بازدید : 287 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 18:45